روزهای اول خیلی باهم به مشکل میخوردیم.

من انتظار یه عشق ناب و خالص رو داشتم و او شاید بی تفاوت ترین آدم.

از من بروز احساس و از سمت او بی تفاوتی.

یا شاید بهتره بگم رفتارش جوری نبود که من تو ذهن و خیالاتم انتظارش رو داشتم.

همدیگه رو دوست داشتیم اما نمیتونستیم انتظارات هم رو برآورده کنیم.

به مشکل میخوردیم راه و بیراه.

دعوا و قهر تا چند روز.

حساسیت من بیشتر شده بود و بی تفاوتی های او هم بیشتر از قبل.

یه روز دیدم 4 جلد کتاب برام آورده و گذاشته روی میز.4 جلد کتاب همسرداری.

اون نه برادرم.

نشستم به خوندن.

نمیدونم تا اون موقع چرا به ذهنم نرسیده بود که از کتاب کمک بگیرم برای حل مشکلاتم.

بهش پیشنهاد دادم کتابهارو با هم بخونیم.

تو دوران عقد بودیم و او تمایلی به خوندن نشون نداد.

کتاب خوندن رو دوست نداره.

و این یکی از تفاوتهای بارز من و اون بود.

انقدر با عشق کتاب  خوندم و خوندم و خوندم که بعد از 4 سال زندگی مشترک بهم گفت بیا کتابهای همسرداری رو باهم بخونیم.

یک جلد اون برداشت ویک جلد هم من.

قرار شد با هم دوباره بخونیم و هربخش رو به هم توضیح بدیم.

من خوندم و یکی دو بخش بهش توضیح دادم.الان دو ماه میگذره از شروع این برنامه مون و من همچنان منتظر توضیحی هستم که قرار ایشون از قسمتی که خوندن بهم بگن.

خلاصه اینکه ترجیح دادم بخشی از وبلاگم رو به تجربیات شخصی زندگی مشترک و خلاصه کتابها و داستانهایی که تو این زمینه میخونم اختصاص بدم.

شاید پراکنده نویسیه .از نهج البلاغه و فرزند داری و قرآن وهمسرداری و صحیفه سجادیه  و شعر وداستان نویسی ؟؟؟

چرا یه موضوع خاص انتخاب نکردم و همون رو گسترش ندادم ؟

نتونستم.

راستش یه بخش عمده اش اجبار خودم بود به خوندن کتابهایی که بهشون علاقه داشتم.

برنامه خودم رو اینجوری چیدم  تا هر هفته از همه شون سرشار شم.

وقتی پسرکی در کار نبود روزی دو صفحه قرآن میخوندم و کلی برای خودم عشق میکردم.با وجودش خب خیلی از برنامه هام قاطی پاطی شد .

اما این جوری حداقل دو صفحه در هفته رو حتما خواهم خوند.انشاالله.

علایقم به کتابهای خاص رو تو هفته پخش کردم تا از همه شون داشته باشم و ناراحت این نباشم که نمیرسم.

رمان خوانی هم که هر روز سرجاشه به حول قوه الهی انشاالله.

از کتاب جا نمونیم که هر کتاب یه زندگیه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها